مراکزی که از بچههای معلول و کمتوان با سرپرست و بدون سرپرست نگهداری میکنند، این حس را به من میدهند و یکی از این مراکز هم که تا به حال چند باری میهمانشان شدهام، آسایشگاه معلولان ذهنی بیسرپرست شهید بهشتی است.
وارد مرکز که میشوم، پر از رفت و آمد است و این یعنی شبی متفاوت برای بچهها. میزبان در تلاش است از میهمانانی که امشب را با پسران شهید بهشتی افطار میکنند، خوب پذیرایی کند تا آنها بدانند که تنها نیستند.
حرفهای قاسم و دوستانش
افطار که تمام میشود، فرصتی میشود تا با بعضی از پسرها حرف بزنم. اول از همه با قاسم که در مرکز به روزنامه خوان بودنش معروف است و عشقش این است که حتماً روزنامه بخواند. قاسم آن قدر در خواندن روزنامه دقت دارد که از عوض شدن مدیر مسؤول روزنامه هم با خبر است.
قاسم که نمیداند چند سال است در آسایشگاه است، درباره روزه گرفتن میگوید: آدم فرق تشنگی و گرسنگی و سیری را میفهمد.
قاسم برایم از یکی از آرزوهایش که رفتن به کربلاست هم میگوید و اینکه خیری قبول کرده است تا هزینه سفر او را به کربلا بدهد.
اما خانم افخمی از اعضای روابط عمومی مرکز میگوید: الان مشکل این است که باید یک نفر هم با قاسم برود و این هزینه دارد که باید برای این هزینه هم فکری بکنیم و یا خیری پیدا بشود.
هدایت 13 سال دارد و به گفته خودش، کله گنجشکی روزه میگیرد. لبخند میزند و با برقی که در چشمانش است، به پرسشم پاسخ میدهد و میگوید: خوشحالم که روزه میگیرم.
علیرضا که به حرفهای ما گوش میدهد، سلام میکند و او هم درباره آرزوهایش میگوید: پلی استیشن دوست دارم. از او میپرسم، دوست داری به آدمهای خوب چی بگویی: کمی فکر میکند و با لبخند میگوید: بگویم دستشان درد نکند.
دلم میخواهد مردم نمایشگاهمان را ببینند
هنوز حرفهایم با علیرضا تمام نشده که آذرنگ هم میرسد و معلوم است دوست دارد حرف بزند. او 20 سال دارد، اما جثهاش بیشتر از 20 نشان میدهد. مربی هایش میگویند، آذرنگ خیلی دوست دارد معروف شود. آذرنگ میگوید، نمایشگاه داریم و از من هم میخواهد که نمایشگاه را ببینم.
از آذرنگ میپرسم، آرزویت چیست و او میگوید: دلم میخواهد مردم نمایشگاه را ببینند و به بچهها سر بزنند.
حالا بعد از این حرفها، برایتان بگویم که به گفته محمد هادی اشرافی، مدیر آسایشگاه این مرکز که دو زیرمجموعه به نامهای بوستان شکوه مهر و پناهندگان ضامن آهو را هم دارد، به 700 خانواده نیازمند دارای معلولیت خدمات حمایتی میدهد و از 170 معلول ذهنی بی سرپرست هم نگهداری میکند.
معلولانی که در این مرکز نگهداری میشوند، از 6 تا 60 سال سن دارند و نکته بعدی اینکه در شب 19 ماه مبارک رمضان این آسایشگاه میزبان110 زوج تحت پوشش آسایشگاه است که برای برنامه افطار به آسایشگاه میآیند.
قدم خیری به یاد پدر
بچههای مرکز برای حاضران برنامه اجرا میکنند و وقتی ساعت رفتن میرسد، بچهها، بخصوص قاسم و آذرنگ اصرار دارند نمایشگاه بچهها را ببینم و با هم به محل نمایشگاه میرویم. وقت رفتن خبردار میشوم، امشب آنهایی که به افطاری آمدهاند، میهمان علی خسروشاهی بودهاند که خود از اهالی رسانه است و این مراسم را به یاد زنده یاد پدرش برگزار کرده که به نظرم کاری ارزشمند است، چون همین مراسم میتوانست در خانه این شخص برگزار شود و یا در یکی از رستورانهای این شهر و مطمئن هستم که این تأثیر را نداشت که تعدادی میهمان با آسایشگاه و بچههای آن آشنا شدند.
به محل نمایشگاه میرسیم که مجموعه است از آثار هنری بچهها مثل منبت کاری، قالیبافی، ساقه کاری، چرم سازی و... . روی دیوار شعر زیبای نوشته است که توجهم را جلب میکند:
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دستهایش تا خدا هم میرسد
سهم مهربانی بچه ها را کنار بگذاریم
به راستی هم همین طور است، مهربانی را باید قسمت کرد، باید از این قسمت کردن، سهمی هم برای بچههای معلول کنار گذاشت. فرقی هم ندارد این بچهها کجا باشند و در کدام مرکز در این شهر، مهم این است که آنها بدانند ما حواسمان به آنها هست. مهم این است که آنها بدانند ما آنها را دوست داریم و این دوست داشتن گاهی میتواند به شکل لبخندی باشد، گاهی نگاهی مهربانانه و گاهی دستگیری مادی از آنها.
این شبهای عزیز فرصت خوبی است برای اینکه دوست داشتن را تمرین کنیم، برای اینکه به قول مولانای بزرگ:
این دهان بستی دهانی باز کن...
نظر شما